التماس کردم به برادرم ولی بازم نموند و رفت
بی تو به سر نمیشود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو ، چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو ، بی تو به سر نمیشود
جان زتو جوش میکند ، دل زتو نوش میکند
عقل خروش میکند ،بی تو به سر نمیشود
خمر من و خمار من ، باغ من و بهار من
خواب من و قرار من ، بی تو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی ، گاه سوی جفا روی
آن منی ، کجا روی ؟ بی تو به سر نمیشود
دل بنهند ، برکنی ، توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی ، بی تو به سر نمیشود
گر تو سری قدمشوم ، ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم ، بی تو به سر نمیشود
خواب مرا ببسته ای ،نقش مرابشسته ای
وز همه ام گسسته ای ، بی تو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم ،بی تو نه مردگی خوشم
سر زغم تو چون کشم ؟ بی تو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند ، نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود ، بی تو به سر نمیشود
داداشی من چرا بر نمیگردی دوباره پیشمون ، داداشی با ما قهری که دیگه نمییای پیشمون ، چرا دیگه نمیای تو خوابم از من گله داری داداشی من کی باورش میشد که از تو دور بمونم ، خانمی کی تو رو ازمون گرفته ، داداشی اونی که تو رو از ما گرفته چرا دیگه به ما پست نمیده چرا تورو پیش خودش نگه داشته داداشی هم صحبت دیگه ای پیدا کردی که نمیای با ما هم صحبت بشی داداشی چرا نمیای پس دلم خیلی گرفته ، داداشی نمیخوای به قلب کوچک قلبم یه سر بزنی که قلبم جای خالی تو رو تا ابد احساس خواهد کرد و اونو همیشه برات کنار میزاره تا تو بیای ای خالی اون براش پر کنی دادشی من تو رو چشم براهم برای همیشه تا موقعه اید که خدا چشامو از من بگیره